«ريموند چندلر»؛ ايسـتادن در اوج!
تاریخ انتشار: ۱ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۱۲۶۷۳۸
خبرگزاري آريا - بيلي وايلدر، کارگردان بزرگ سينماي کلاسيک، ميگويد از ميان کساني که در دوران فعاليتِ خود با آنها همکاري داشته، دو نفر بودهاند که مدام ديگران در مورد آنها کنجکاوي کردهاند: مرلين مونرو و ريموند چندلر.
بهراستي چه شباهتي هست ميان ستاره محبوبي چون مرلين مونرو (که در اوج دوران شهرتِ خود به زندهگياش پايان داد) و يک نويسنده ادبيات پوليسي جناييِ کمکار و به عبارت بهتر، کُندنويس (که در طول دوران نويسندهگيِ خود تنها هفت رمان و تعدادي داستان کوتاه نوشت)، که اينگونه مورد توجه و کنجکاوي قرار گرفتهاند؟
مرلين مونرو شهرتش را به عنوان يک ستاره زيباي سينما براي نسلهاي مختلف علاقهمندان سينما بهدست آورده بود؛ شمايلي خاص که از همان نخستين نقش تقريباً جدياش (حضوري کوتاه به عنوان دختري بلوند، ملوس و جذاب در فيلم جنگل آسفالت ساخته جان هيوستن)، پيدا بود که روزي ستارهيي مشهور خواهد شد، بيآنکه نيازي به استعداد قابل توجهي در بازيگري داشته باشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
و مرگ ناگهانياش نيز آن تلنگر کوچکي که براي رسيدن به جايگاه بتي افسانهيي لازم داشت، برايش فراهم آورد (2)؛ مرگ زودهنگام مرلين مونرو از او يک بت ساخت، با زندهگي و مرگ کنجکاويبرانگيز، ستارهيي که هيچکس پيري او را نديد و همواره همانطور زيبا و دستنيافتني در اذهان دوستدارانش باقي ماند.
چندلر اما ستاره سينما نبود، در زمان حيات خود نيز زندهگياش آنقدرها دستمايه کنجکاويهاي رسانهيي نبود؛ نويسندهيي که براي تأمين زندهگياش مجبور شد در عين بيزاري از هاليوود به نوشتن فيلمنامه براي سينما روي بياورد و هنگام اکران ويژه اين فيلمها نيز جوري بيسروصدا بيايد و برود که کمتر کسي متوجه حضور او و همسرش در سالن سينما بشود!
بعدها اما کنجکاوي درباره چندلر آنقدر زياد بود که از راز اين دير آمدن به سالن و زود رفتن رمزگشايي شد؛ ظاهراً تمام ماجرا اين بود که چندلر خوش نداشت کسي او را به همراه همسرش که در کنار او بسيار پير ديده ميشد (انگار که با مادر يا خواهر بزرگش به سينما آمده باشد) ببيند… به همين سادهگي! اما رمز شهرت و افسانه شدن چندلر هميشه به اين سادهگي نبود.
شهرت افسانهيي چندلر براي دوستدارانش که شايد تعداد آنها به اندازه طرفداران يک ستاره سينما نبود، اما بهدليل عمق شيفتهگي چيزي ازآن کم نداشت؛ دقيقاً ناشي از کارِ او يعني نوشتن داستانهاي پوليسي بود. کاري که گويا چندلر اگرچه خودش آن را جدي گرفته بود، اما تصور نميکرد ديگران آن را خيلي مهم تصور کنند؛ اما عادت داشت که بيشتر مواقع با دقت و وسواس آن را انجام ميداد.
يکي از معروفترين و محبوبترين و البته طنازترين و شريفترين کارآگاهان ادبيات پوليسي جنايي را به نام فيليپ مارلو خلق کرد؛ مردي تلخانديش و تنها، حاضرجواب که در موقع لازم بسيار جذاب و طنازانه سخن ميگفت و گاه چون شهسواري براي نجات دختران در حال سقوط ظاهر ميشد. چندلر سبکي جادويي در نوشتن داشت، استاد ديالوگنويسي و توصيفاتي متفاوت و عجيب و غريب اما تأثيرگذار بود.
توصيفاتي که از جمله ويژهگيهاي جذابيتبخش آثار اوست و در سبک کارش به همراه ديالوگ نقشي کليدي داشت؛ اما از قضا هنگامي که با مجله بلک ماسک همکاري داشت، سردبير مجله ميانه خوبي اين قبيل توصيفات در متن داستان حتا از نوع سادهاش نداشت و معتقد بود بايد مستقيم به عمل شخصيتها پرداخت؛ در غير اين صورت بايد آنها را به عنوان اضافات کار حذف کرد. سردبير آن دوره نقاب سياه با توصيفات مخالف بود، به همين دليل چندلر که نهايت استفاده را از توضيحات ادبي و اصطلاحات عاميانه ميکرد، نميتوانست چندان خود را با شرايط حاکم در اين نشريه وفق دهد.
چندلر خود در اين باره گفته: «مدتها پيش، هنگامي که براي مجلات عامّهپسند مينوشتم، در داستاني اين جمله را گذاشتم «او از ماشين خارج شد و در پيادهرو آفتابي قدم زد، تا اينکه سايه سايهبان ورودي يک در روي صورتش افتاد، مثل قطرات يک آب خنک». مديران مجله، موقع چاپ اين داستان، اين جمله را درآوردند.
آنها معتقد بودند که خواننده از چنين جملاتي خوشش نميآيد. من کوشيدم به آنها نشان دهم که اشتباه ميکنند. نظر من اين بود که خواننده تصور ميکند که موقع خواندن تنها به عمل آدمها اهميت ميدهد و بس. اما چيزي که براي من و خوانندهگان اهميت دارد ـ اگرچه خود خوانندهگان آن را نميدانند ـ خلق احساسات از وراي ديالوگ و توصيف است.»
ريموند چندلر، به سال 1889 در شهر شيکاگوي امريکا متولد شد، اما بهدليل جدايي پدر و مادرش، دوران کودکي او تا سن 22 سالهگي با مادربزرگش در انگلستان سپري شد. چندلر تحصيلات مقدماتياش را در کالج والويج به پايان رساند و در آنجا قانون بينالمللي فرانسه و آلمان را مورد مطالعه قرار داد. در اين سالها چندلر به عنوان دستيار مدير تدارکات در بعضي فروشگاههاي زنجيرهيي محل سکونتش فعاليت ميکرد.
علاوه بر اين در مقام جانشين استاد در کالج والويج مشغول به کار بود. مهمترين فعاليتهاي ادبي او در اين دوران، انتشار اشعار و مقالاتي در نشريات مطرحي همچون آکادمي و وست منيستر بود که نام او را در برخي محافل ادبي آن زمان مطرح ساخت. او در 1912، قبل از بازگشت به امريکا در حدود 27 شعر و يک داستان بلند با نام «افسانه برگ رز» منتشر کرده بود که کارنامه ادبي قابل قبولي براي او محسوب ميشد.
چندلر پس از بازگشت به امريکا در يک موسسه ورزشي به فعاليت پرداخت و سپس به عنوان کتابدار در يک سوپرمارکيت مشغول به کار شد. در زمان جنگ جهاني اول، مابين سالهاي 1917 تا 1918، در ارتش کانادا خدمت کرد و سپس به نيروي هوايي امريکا انتقال داده شد.
چندلر در فاصله سالهاي 1918 تا 1922 در بانکي در سانفرانسيسکو مشغول به کار بود و علاوه بر اين، مقالاتي هم در ديلي اکسپرس مينوشت. در سال 1922 در مقام حسابدار به استخدام کمپاني نفتي دانبي درآمد و تا 1932 در آنجا کار ميکرد و اين تقريباً بهترين و پردرآمدترين شغلي بود که او تا ان زمان بهدست آورده بود.
اما در اين سال بهدليل افراط در نوشيدن مشروبات الکولي و همچنين غيبت زياد، از کار بر کنار شد. گويا چندلر در اوايل دهه 30 دچار حالتي از افسردهگي شده بود و روي آوردن او به مشروبات به همين دليل بوده است. به اين ترتيب، ديوانهگيهايش روسايش در شرکت نفتي را کموبيش به اين نتيجه رساند تا عذر او را بخواهند. پس از اين چندلر که همواره از خوانندهگان داستانها و نشريات عامهپسند بود، به نوشتن روي آورد و مارلو را خلق کرد.
در اين ايام چهلوپنجساله بود و با حمايت مالي همسرش تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد. او پيش از هرچيز شروع به خواندن دقيق آثار نويسندهگان پوليسي جنايي که در نشريات معروف به عامهپسند قلم ميزدند، همانند دشيل همت، ارل استنلي گاردنر و… پرداخت. سپس دست بهکار نوشتن شد و سر انجام چندماه بعد داستان "باجگيرها آزاد نشوند” را در مجله معروف نقاب سياهBlack Mask منتشر کرد.
دوره کاري چندلر در اين نشريه همزمان با دشيل همت بود که او نيز داستانهاي کوتاه زيادي در نقاب سياه به چاپ رسانده بود. البته همت پيشکسوت چندلر به حساب ميآمد و پيش از او، کار نوشتن داستانهاي پوليسي جنايي را که آن زمان هنوز قدر و منزلت واقعيشان آشکار نشده و آثاري عامهپسند محسوب ميشدند، آغاز کرده بود.
ظاهراً براي چندلر درک اين مسأله چندان دشوار نبود که آثار همت يک سر و گردن بالاتر از ديگر همتايان اوست و اگر قرار است براي شروع کار از نويسندهيي بياموزد، او کسي نيست جز دشيل همت. بنابراين بيش از هر نويسنده ادبيات پوليسي جنايي از دشيل همت تأثير پذيرفت و از همينرو آشکارا همت را استاد خود ميناميد.
هر چند که بعدها برخي از علاقهمندان ادبيات پوليسي براي چندلر مقامي بالاتر از همت در نظر گرفتند، اما با اين حال نميتوان انکار کرد که داستانهاي چندلر فاقد آن استحکام ساختاري داستانهاي همت هستند؛ اما آنچه چندلر را جذابتر ميسازد، جادوي سبک منحصربهفرد او در توصيفات جذاب و ديالوگهاي عالي و طنازانه اوست که در هيچيک از نويسندهگان ديگر ادبيات پوليسي، حتا آثار همت، نميتوان در اين سطح سراغ گرفت.
به هر حال، ظهور تکنيک منحصربهفرد چندلر تا حد زيادي مديون تقليد، بازپروري و بسط الگوهايي بود که پيشتر از سوي ديگر نويسندهگان داستانهاي کارآگاهي بهکار رفته بود: يک نوع کارآموزيِ خودآگاهانه و تعمدي در دورهيي از زندهگي که بيشتر نويسندهگان در آن به سبک و بلوغ شخصيشان دست يافتهاند.
چندلر داستاننويس کُندي بود. به طوري که در فاصله سالهاي 1933 تا 1939 در مجموع 19داستان در مجلات چاپ کرد که 11 تا از آنها متعلق به مجله نقاب سياه بود و هفت داستان آن در Dime Detectiveچاپ شده بود و يکي ديگر در هفتهنامهDetective Fiction Weekly انتشار يافته بود. او بعدها هنگامي که به رماننويسي پرداخت، از اين داستانهاي کوتاه در دل رمانهاي خود بهره گرفت. داستانهاي کوتاهي که او در اين دوره دهساله نوشت، در اغلب موارد، طرحوارههايي براي رمانهاي آتي او بودند، داستانهاي کوتاهي که بعدها همچون فصلهايي از رمانهاي طولانيتر او بهکار گرفته شدند.
در آن روزگار تلقي نويسندهگان ادبيات جنايي پوليسي همانند اغلب مخاطبانشان، اين آثار را نمونههايي از ادبيات عامهپسند محسوب ميکرد که در نشريات خاص عامه مردم نيز منتشر ميشدند. چندلر اما اگرچه کارش را با خواندن و نوشتن در اين نشريات آغاز کرد؛ اما حقيقت اين است که داستان کارآگاهي براي او، چيزي فراتر از يک محصول تجاري با نيات سرگرمکننده عامهپسندانه بود.
اين واقعيت وقتي روشن ميشود که توجه داشته باشم که او خيلي دير و پس از پشت سر گذاشتن مشاغل و حرفههاي طولاني و موفق بسيار به نوشتن روي آورد. او نخستين و بهترين رمانش، خواب بزرگ را در سال 1939، هنگامي که پنجاه ساله بود نوشت، در حالي که پيش از آن به مدت ده سال روي اين فُرم داستاني کار کرده بود.
در 1939 چندلر از داستاننويسي براي مجلات کنارهگيري کرد. در همين سال، اولين رمان او با نام خواب بزرگ منتشر شد و شخصيت فيليپ مارلو را به عنوان کارآگاهي خصوصي به خوانندهگانش معرفي کرد. کارآگاهي با حدود 40 سال سن و قد بلند و چشمان خاکستري که داراي تحصيلات دانشگاهي بود و علاقه زيادي به حل مسايل شطرنج و همچنين موسيقي کلاسيک داشت. نام فيليپ مارلو از روي نام نويسنده قرن 16 کريستوفر مارلو اقتباس شده بود که البته کريستوفر برخلاف فيليپ مارلو از خلقوخويي خشن و عصبي برخوردار بود.
«خواب بزرگ» ساخته هوارد هاکس و موفقترين اقتباس از آثار چندلرو
ريموند چندلر اولين رمانش "خواب بزرگ” را در سال 1939 و صرفاً در عرض سه ماه به نگارش درآورد. دو بخش از اين رمان يعني "جريان حقالسکوت” و "ناپديد شدن” را از روي دو داستان "قاتل زير باران” و "پرده” به قلم خودش که پيش از آن در "ماسک سياه” منتشر شده بودند، در اين رمان مورد استفاده قرار داد. شيوهيي که بعدتر در مورد دو رمان ديگرش يعني "بدرود خوشگل من” و "بانويي در درياچه” نيز به کار گرفت.
زندهگي چندلر در انگلستان و همچنين تجربه مشاغل گوناگون براي او نتايجي را نيز به همراه داشت که به شکلي خلاقه به اعتلاي داستاننويسياش انجاميد. چندلر خودش را پيش از هر چيز، يک نويسنده سبکمدار قلمداد ميکرد. فاصلهاش از زبان امريکايي اين فرصت را به او داد تا زبان امريکايي را به همان شکلي که در آثارش ديده ميشود، به کار برد.
از اين جنبه، موقعيت او چندان بيشباهت به ناباکوف نيست: نويسندهيي که به زبان غير مادري مينويسد، نوعي سبکمداري به ضرب و زور شرايط. زبان نميتوانست براي او به شکل ناخودآگاه عمل کند، واژهگان نميتوانستند بدون مسألهزايي بر او ظهور کنند. نگرش غيرتأمّلي و عوامانهاش به تجربه ادبي از اين به بعد ممنوع ميشود، و او در زبانش نوعي تراکم و مقاومت مادي احساس ميکند: حتا آن کليشهها و قراردادهايي که براي گوينده بومي در حکم واژهگان نيستند، بلکه نوعي ارتباط فوري و بيواسطهاند، بازتابي ناجور در دهان او دارند و در ميان گيومههاي نقل قول مورد استفاده قرار ميگيرند.
جملات او کلاژهايي از مصالح ناهمگون است؛ کلاژهايي از پارههاي زبانشناختي، حالات گفتاري، گونه محاورهيي، نامهاي مکان و گفتههاي محلي است؛ همه با زحمت زياد در يک توهم گفتار پيوسته نوشته ميشود. در اين وضعيت، موقعيت زيسته نويسنده زبان قرضي، مظهري از موقعيت نويسنده مدرن به طور عام است. در اين موقعيت، واژهها ابژههايي براي او ميشوند. داستان کارآگاهي، به عنوان فرمي هنري فاقد محتواي ايديولوژيک، بدون هيچگونه ديدگاه فلسفي، اجتماعي يا سياسي، به چنين تجربهگرايي سبکمدارانهيي اجازه ظهور ميدهد.
در 1946 چندلر جايزه ادگار را بابت فيلمنامهنويسي دريافت کرد و هشت سال بعد در 1954 اين جايزه را بهخاطر رماننويسي کسب کرد. وي در آخرين سالهاي عمرش، بهرياست «انجمن نويسندهگان داستانهاي اسرارآميز امريکا» انتخاب شد.
آثار چندلر اغلب در سينما مورد اقتباس قرار گرفته، همانند: بدرود، خوشگل من (ادوارد دميتريک، 1944)، خواب بزرگ (هواردهاکس، 1946)، کوکب آبي (جرج مارشال، 1946)، خانمي در درياچه (رابرت مونتگمري، 1946)، سکه طلاي قديمي برشير (جان برام، 1947) مارلو (پل بوگارت، 1969) و خداحافظي طولاني (رابرت آلتمن، 1973) … اما در اين ميان، بهترين اقتباس سينمايي از رمانهاي چندلر به سال 1946 باز ميگردد که در اين سال کمپاني برادران وارنر فيلمي را بر اساس رمان خواب بزرگ تهيه کرد که کارگرداني آن را هوارد هاکس برعهده گرفت و در آن همفري بوگارت عهدهدار ايفاي نقش فيليپ مارلو شد. فيلمنامه اين فيلم را نويسندهگان و فيلمنامهنويسان بزرگي همچون ويليام فاکنر و لي براکت نوشتهاند.
بازيگران سرشناسي چون همفري بوگارت، رابرت ميچام، ديک پاول و اليوت گلد و جيمز گارنر ايفاگر نقش مارلو بودهاند. اما در اين ميان، تنها و تنها همفري بوگارت بود که توانست شمايل دوست داشتني مارلو را همانگونه جادويي روي پرده زنده کند، هرچند که او تنها يک بار در نقش مارلو ظاهر شد و البته کوتاهي قامت او در قياس با توصيفي که چندلر از مارلو داده، مورد انتقاد برخي قرار گرفت. با اين حال اما امروزه از ميان فيلمهايي که از آثار چندلر اقتباس شده، خواب بزرگِ هاکس و بوگارت در نقش مارلو از همه ماندگارتر بوده است.
جالبترين نکته در مورد اقتباس از آثار چندلر اينکه: در فيلم «زماني براي کشتن» ساخته هربرت ليدز (1942) که بر اساس رمان «پنجره مرتفع» اثر چندلر جلوي دوربين رفت، شخصيت فيليپ مارلو جاي خود را به کارآگاه ديگري به نام «مايک شين» که توسط «برت هاليدي» خلق شده بود، داد! (4)
ريموند چندلر و همسرش
چندلر در 1924 با زني به نام سيسيلي هارلبارت ازدواج کرد که 18 سال از خودش بزرگتر بود. سيسيلي تا آن زمان دوبار ازدواج کرده و طلاق گرفته بود و در زمان ازدواج با چندلر در سن 53 سالهگي قرار داشت. هرچند که اطرافيان چندلرحکايت ميکنند که او در اين زمان ده سالي جوانتر به نظر ميرسيد. با وجود ماجراهايي که زندهگي با زني بسيار مسنتر از خود براي چندلر به همراه داشت، او علاقهيي بسيار به همسرش داشت، از همين رو دو ماه پس از درگذشت همسرش سعي کرد به زندهگي خود خاتمه دهد، چرا که احساس ميکرد بدون او نميتواند به زندهگياش ادامه دهد. با اين حال، بهموقع کمک خواست و نجات يافت و تا پنج سال پس از مرگ سيسيلي (همسرش) زندهگي کرد. چندلر در هنگام مرگ در شهر ديگري ميزيست، اما 52 سال بعد از مرگ او، علاقهمندانش آرامگاه او همسرش را در کنار هم قرار دادند.
ريموند چندلر در روز 26 مارچ 1959 بهدليل ابتلا به التهاب ريهها، با تني رنجور روي تخت بيمارستان چشم از جهان فرو بست. در حالي درگذشت که هنوز نوشتن نيمي از رمان جديدش به نامPoodle Spring باقي مانده بود. رمان ناتمام او را رابرت بي پارکر کامل کرد. اين نويسنده همچنين ادامهيي هم براي داستان خواب بزرگ نوشت و آن را «شايد يک رويا» نام نهاد.
کتابشناسي چندلر به زبان فارسي:
ـ خواهر کوچيکه (ترجمه اسماعيل فصيح) خداحافظي طولاني (ترجمه فتحالله جعفري جوزاني) بانويي در درياچه (کاوه ميرعباسي) دردسر حرفه من است – و چهار داستان کارآگاهي – (ترجمه کاظم اسماعيلي)
ريموند چندلر و بيلي وايلدر
قاتلي در زير باران (ترجمه کاظم اسماعيلي)خواب گران (ترجمه قاسم هاشمينژاد)حقالسکوت (ترجمه احسان نوروزي)قاتل در باران (ترجمه احسان نوروزي)پنجره مرتفع (ترجمه حسن زيادلو)بدرود خوشگل من (ترجمه نيره رحماني ـ در دست ترجمه)
پينوشت:
1ـ بيلي وايلدر روايت ميکند که در اوج دوران شهرت مرلين مونرو و اتفاقاً در يکي از بهترين نقشآفرينيهايش در فيلم بعضيها داغش را دوست دارند، از دست او حسابي شاکي بوده؛ مرلين مونرو اغلب سر صحنه ديالوگهايش را فراموش ميکرده و …
2ـ همان اتفاقي که چندسال قبل براي جيمز دين، هنگام رانندهگي با آن سرعتهاي مرگبار مورد علاقهاش پيش آمد.
3ـ روايت است که چندلر وقتي با همسرش آشنا شد، تصور ميکرد او نهايتاً فقط هشتسالي بزرگتر از خودش باشد… همسرش که پيش از آن مدل نقاشي بود، آنقدر زيبا به چشم ميرسيد که اين ده سال به چشم نيايد، اما بعدها که سنوسالش بالا رفت و بيمار شد، خيلي زود تحليل رفت و آن هجده سال تفاوت سن، خودش را به شکل آشکاري نشان داد!
4ـ احتمالاً اين ماجرا ربطي به شهرت برت هاليدي و کارآگاه ابداعياش مايک شين در قياس با چندلر و مارلو، در آن تاريخ داشته باشد.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۱۲۶۷۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
میراث «پل آستر» در سینما
«پل آستر» در کنار این که نویسندگی ماهر و سرشناس بود، در فیلمنامهنویسی و حتی کارگردانی در سینما نیز فعال بود.
به گزارش ایسنا، «پل آستر» رماننویسنده معروف آثاری چون سهگانه «نیویورک» در حالی در سن ۷۷ سالگی به دلیل عوارض ناشی از بیماری سرطان درگذشت که نه تنها چهرهای شاخص در دنیای ادبیات بود، در عرصه سینمایی نیز تاثیرات زیادی داشت و ۱۸ رمان از آثار او از جمله «موسیقی شانس» به فیلم تبدیل شدند.
او خودش نیز وارد عرصه فیلمنامهنویسی شد و کار خود را با نگارش فیلمنامه «دود» (۱۹۹۵) با بازی «هاروی کایتل»، «ویلیام هرت» و «جیانکارلو اسپوزیتو» آغاز کرد و این اثر جایزه بهترین فیلمنامه اول را برای آستر از جوایز مستقل اسپریت به ارمغان آورد. همچنین فیلم «دود» که کارگردانی آن را «وین وانگ» بر عهده داشت، موفق به کسب خرس نقرهای جایزه هیات داوران از چهل و پنجمین جشنواره فیلم برلین هم شد.
«پل آستر» در دنباله فیلم «دود» با عنوان «صورت آبی» که در سال ۱۹۹۵ ساخته شد در کنار «وین وانگ» به صورت مشترک کارگردانی فیلم را نیز بر عهده داشت و این کمدی که بار دیگر با نقشآفرینی «هاروی کایتل» و «جیانکارلو اسپوزیتو» به همراه« لو رید»، «میرا سوروینو» و «مدونا» بود با نقدهای متفاوتی رو به رو شد.
این نویسنده در فیلم «مرکز جهان» در ۲۰۰۱ با فیلمنامهای مشترک با «وین وانگ» بار دیگر کارگردانی را تجربه کرد. این فیلم که نخستین نمایش جهانی خود را در پنجاه و چهارمین جشنواره فیلم کن تجربه کرد، نامزد دریافت جایزه مستقل اسپریت برای بهترین بازیگر زن (مولی پارکر) شد.
در سال ۱۹۹۸، آستر فیلم «لولو روی پل» را نویسندگی و کارگردانی کرد و در سال ۲۰۰۷ در فیلم «زندگی درونی مارتین فراست» با بازی «دیوید تیولیس»، «ایرنه جاکوب» و «مایکل ایمپریولی» بار دیگر نگارش فیلمنامه و کارگردانی را بر عهده داشت.
«آستر» در «دانشگاه کلمبیا» تحصیل کرد و در اوایل دهه ۷۰ میلادی به پاریس مهاجرت کرد و به فعالیتهای مختلفی از جمله ترجمه کردن پرداخت. او در سال ۱۹۷۴ میلادی به ایالات متحده آمریکا بازگشت و ازدواج کرد.
در ژانویه سال ۱۹۷۹ میلادی پدر «آستر» درگذشت و این اتفاق به دلایلی به نوشتن نخستین کتاب خاطرات این نویسنده منجر شد؛ «اختراع انزواء» که در سال ۱۹۸۲ میلادی منتشر شد.
«آستر» با انتشار «شهر شیشه» در سال ۱۹۸۵ که نخستین جلد از سهگانه «نیویورک» بود به موفقیت چشمگیری دست یافت.
این نویسنده به طور مرتب در دهه ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی بیش از دهها رمان از جمله «قصر ماه» (۱۹۸۹)، «موسیقی شانس» (۱۹۹۰)، «کتاب توهم»(۲۰۰۲) و «شب پیشگویی»(۲۰۰۳) منتشر کرد.
انتهای پیام