Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-03@09:58:05 GMT

«ريموند چندلر»؛ ايسـتادن در اوج!

تاریخ انتشار: ۱ مرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۱۲۶۷۳۸

خبرگزاري آريا - بيلي وايلدر، کارگردان بزرگ سينماي کلاسيک، مي‎گويد از ميان کساني که در دوران فعاليتِ خود با آن‌ها همکاري داشته، دو نفر بوده‎اند که مدام ديگران در مورد آن‌ها کنجکاوي کرده‎اند: مرلين مونرو و ريموند چندلر.

به‌راستي چه شباهتي هست ميان ستاره محبوبي چون مرلين مونرو (که در اوج دوران شهرتِ خود به زنده‌گي‎اش پايان داد) و يک نويسنده ادبيات پوليسي جناييِ کم‌کار و به عبارت بهتر، کُندنويس (که در طول دوران نويسنده‌گيِ خود تنها هفت رمان و تعدادي داستان کوتاه نوشت)، که اين‌گونه مورد توجه و کنجکاوي قرار گرفته‎اند؟




مرلين مونرو شهرتش را به عنوان يک ستاره زيباي سينما براي نسل‌هاي مختلف علاقه‌مندان سينما به‌دست آورده بود؛ شمايلي خاص که از همان نخستين نقش تقريباً جدي‎اش (حضوري کوتاه به عنوان دختري بلوند، ملوس و جذاب در فيلم جنگل آسفالت ساخته جان هيوستن)، پيدا بود که روزي ستاره‎يي مشهور خواهد شد، بي‎آن‌که نيازي به استعداد قابل توجهي در بازيگري داشته باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او از آن چهره‌ها بود که دوربين دوست‎شان دارد، همين که جلوي دوربين قرار بگيرند، کافي‎ست تا جلب توجه کنند… همين‌طور هم شد، مرلين مونرو به شهرت رسيد بي‎آن‌که استعداد بالقوه چشم‌گيري در بازيگري داشته باشد (1).

و مرگ ناگهاني‎اش نيز آن تلنگر کوچکي که براي رسيدن به جايگاه بتي افسانه‎يي لازم داشت، برايش فراهم آورد (2)؛ مرگ زودهنگام مرلين مونرو از او يک بت ساخت، با زنده‌گي و مرگ کنجکاوي‌برانگيز، ستاره‎يي که هيچ‌کس پيري او را نديد و همواره همان‌طور زيبا و دست‎نيافتني در اذهان دوست‎دارانش باقي ماند.

چندلر اما ستاره سينما نبود، در زمان حيات خود نيز زنده‌گي‎اش آن‌قدرها دست‌مايه کنجکاوي‎هاي رسانه‎يي نبود؛ نويسنده‎يي که براي تأمين زنده‌گي‎اش مجبور شد در عين بي‌زاري از هاليوود به نوشتن فيلم‌نامه براي سينما روي بياورد و هنگام اکران ويژه اين فيلم‌ها نيز جوري بي‎سروصدا بيايد و برود که کم‌تر کسي متوجه حضور او و همسرش در سالن سينما بشود!

بعدها اما کنجکاوي درباره چندلر آن‌قدر زياد بود که از راز اين دير آمدن به سالن و زود رفتن رمزگشايي شد؛ ظاهراً تمام ماجرا اين بود که چندلر خوش نداشت کسي او را به همراه همسرش که در کنار او بسيار پير ديده مي‎شد (انگار که با مادر يا خواهر بزرگش به سينما آمده باشد) ببيند… به همين ساده‌گي! اما رمز شهرت و افسانه‎ شدن چندلر هميشه به اين ساده‌گي نبود.

شهرت افسانه‎يي چندلر براي دوست‎دارانش که شايد تعداد آن‌ها به اندازه طرف‌داران يک ستاره سينما نبود، اما به‌دليل عمق شيفته‌گي چيزي ازآن کم نداشت؛ دقيقاً ناشي از کارِ او يعني نوشتن داستان‎هاي پوليسي بود. کاري که گويا چندلر اگرچه خودش آن را جدي گرفته بود، اما تصور نمي‎کرد ديگران آن را خيلي مهم تصور کنند؛ اما عادت داشت که بيشتر مواقع با دقت و وسواس آن را انجام مي‎داد.

يکي از معروف‎ترين و محبوب‎ترين و البته طناز‎ترين و شريف‎ترين کارآگاهان ادبيات پوليسي جنايي را به نام فيليپ مارلو خلق کرد؛ مردي تلخ‌انديش و تنها، حاضرجواب که در موقع لازم بسيار جذاب و طنازانه سخن مي‎گفت و گاه چون شه‌سواري براي نجات دختران در حال سقوط ظاهر مي‎شد. چندلر سبکي جادويي در نوشتن داشت، استاد ديالوگ‌نويسي و توصيفاتي متفاوت و عجيب و غريب اما تأثيرگذار بود.

توصيفاتي که از جمله ويژه‌گي‎هاي جذابيت‌بخش آثار اوست و در سبک کارش به همراه ديالوگ نقشي کليدي داشت؛ اما از قضا هنگامي که با مجله بلک ماسک همکاري داشت، سردبير مجله ميانه خوبي اين قبيل توصيفات در متن داستان حتا از نوع ساده‎اش نداشت و معتقد بود بايد مستقيم به عمل شخصيت‎ها پرداخت؛ در غير اين صورت بايد آن‌ها را به عنوان اضافات کار حذف کرد. سردبير آن دوره نقاب سياه با توصيفات مخالف بود، به همين دليل چندلر که نهايت استفاده را از توضيحات ادبي و اصطلاحات عاميانه مي‌کرد، نمي‌توانست چندان خود را با شرايط حاکم در اين نشريه وفق دهد.

چندلر خود در اين باره گفته: «مدت‌ها پيش، هنگامي که براي مجلات عامّه‌پسند مي‎نوشتم، در داستاني اين جمله را گذاشتم «او از ماشين خارج شد و در پياده‎رو آفتابي قدم زد، تا اين‎که سايه سايه‎بان ورودي يک در روي صورتش‎ افتاد، مثل قطرات يک آب خنک». مديران مجله، موقع چاپ اين داستان، اين جمله را درآوردند.

آن‌ها معتقد بودند که خواننده از چنين جملاتي خوشش نمي‎آيد. من کوشيدم به آن‌ها نشان دهم که‎ اشتباه مي‎کنند. نظر من اين بود که خواننده تصور مي‎کند که موقع خواندن تنها به عمل آدم‌ها اهميت‎ مي‎دهد و بس. اما چيزي که براي من و خواننده‌گان اهميت دارد ـ اگرچه خود خواننده‌گان آن را نمي‎دانند ـ خلق احساسات از وراي ديالوگ و توصيف است.»





ريموند چندلر، به سال 1889 در شهر شيکاگوي امريکا متولد شد، اما به‌دليل جدايي پدر و مادرش، دوران کودکي او تا سن 22 ساله‌گي با مادربزرگش در انگلستان سپري شد. چندلر تحصيلات مقدماتي‎اش را در کالج والويج به پايان رساند و در آن‌جا قانون بين‌المللي فرانسه و آلمان را مورد مطالعه قرار داد. در اين سال‌ها چندلر به عنوان دستيار مدير تدارکات در بعضي فروشگاه‌هاي زنجيره‎يي محل سکونتش فعاليت مي‌کرد.

علاوه بر اين در مقام جانشين استاد در کالج والويج مشغول به کار بود. مهم‌ترين فعاليت‎هاي ادبي او در اين دوران، انتشار اشعار و مقالاتي در نشريات مطرحي هم‌چون آکادمي و وست منيستر بود که نام او را در برخي محافل ادبي آن زمان مطرح ساخت. او در 1912، قبل از بازگشت به امريکا در حدود 27 شعر و يک داستان بلند با نام «افسانه برگ رز» منتشر کرده بود که کارنامه ادبي قابل قبولي براي او محسوب مي‎شد.

چندلر پس از بازگشت به امريکا در يک موسسه ورزشي به فعاليت پرداخت و سپس به عنوان کتاب‌دار در يک سوپرمارکيت مشغول به کار شد. در زمان جنگ جهاني اول، مابين سال‌هاي 1917 تا 1918، در ارتش کانادا خدمت کرد و سپس به نيروي هوايي امريکا انتقال داده شد.

چندلر در فاصله سال‌هاي 1918 تا 1922 در بانکي در سانفرانسيسکو مشغول به کار بود و علاوه بر اين، مقالاتي هم در ديلي اکسپرس مي‌نوشت. در سال 1922 در مقام حساب‌دار به استخدام کمپاني نفتي دانبي درآمد و تا 1932 در آن‌جا کار مي‌کرد و اين تقريباً بهترين و پردرآمدترين شغلي بود که او تا ان زمان به‌دست آورده بود.

اما در اين سال به‌دليل افراط در نوشيدن مشروبات الکولي و هم‌چنين غيبت زياد، از کار بر کنار شد. گويا چندلر در اوايل دهه 30 دچار حالتي از افسرده‌گي شده بود و روي آوردن او به مشروبات به همين دليل بوده است. به اين ترتيب، ديوانه‌گي‎هايش روسايش در شرکت نفتي را کم‌وبيش به اين نتيجه رساند تا عذر او را بخواهند. پس از اين چندلر که همواره از خواننده‌گان داستان‎ها و نشريات عامه‎پسند بود، به نوشتن روي آورد و مارلو را خلق کرد.

در اين ايام چهل‌وپنج‌ساله بود و با حمايت مالي همسرش تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد. او پيش از هرچيز شروع به خواندن دقيق آثار نويسنده‌گان پوليسي جنايي که در نشريات معروف به عامه‎پسند قلم مي‎زدند، همانند دشيل همت، ارل استنلي گاردنر و… پرداخت. سپس دست به‎کار نوشتن شد و سر انجام چندماه بعد داستان "باج‌گيرها آزاد نشوند” را در مجله معروف نقاب سياهBlack Mask منتشر کرد.

دوره کاري چندلر در اين نشريه هم‌زمان با دشيل همت بود که او نيز داستان‌هاي کوتاه زيادي در نقاب سياه به چاپ رسانده بود. البته همت پيش‌کسوت چندلر به حساب مي‎آمد و پيش از او، کار نوشتن داستان‌هاي پوليسي جنايي را که آن زمان هنوز قدر و منزلت واقعي‎شان آشکار نشده و آثاري عامه‌پسند محسوب مي‎شدند، آغاز کرده بود.


ظاهراً براي چندلر درک اين مسأله چندان دشوار نبود که آثار همت يک سر و گردن بالاتر از ديگر همتايان اوست و اگر قرار است براي شروع کار از نويسنده‎يي بياموزد، او کسي نيست جز دشيل همت. بنابراين بيش از هر نويسنده ادبيات پوليسي جنايي از دشيل همت تأثير پذيرفت و از همين‌رو آشکارا همت را استاد خود مي‎ناميد.

هر چند که بعدها برخي از علاقه‌مندان ادبيات پوليسي براي چندلر مقامي بالاتر از همت در نظر گرفتند، اما با اين حال نمي‎توان انکار کرد که داستان‌هاي چندلر فاقد آن استحکام ساختاري داستان‌هاي همت هستند؛ اما آن‌چه چندلر را جذاب‌تر مي‎سازد، جادوي سبک منحصربه‌فرد او در توصيفات جذاب و ديالوگ‎هاي عالي و طنازانه اوست که در هيچ‌يک از نويسنده‌گان ديگر ادبيات پوليسي، حتا آثار همت، نمي‎توان در اين سطح سراغ گرفت.

به هر حال، ظهور تکنيک منحصربه‌فرد چندلر تا حد زيادي مديون تقليد، بازپروري و بسط الگوهايي بود که پيشتر از سوي ديگر نويسنده‌گان‏ داستان‌هاي کارآگاهي به‌کار رفته بود: يک نوع کارآموزيِ خودآگاهانه و تعمدي در دوره‏يي از زنده‌گي که بيشتر نويسنده‌گان در آن به سبک و بلوغ شخصي‏شان دست يافته‏اند.




چندلر داستان‌نويس کُندي بود. به طوري که در فاصله سال‌هاي 1933 تا 1939 در مجموع 19داستان در مجلات چاپ کرد که 11 تا از آن‌ها متعلق به مجله نقاب سياه بود و هفت داستان آن در Dime Detectiveچاپ شده بود و يکي ديگر در هفته‌نامهDetective Fiction Weekly انتشار يافته بود. او بعدها هنگامي که به رمان‌نويسي پرداخت، از اين داستان‌هاي کوتاه در دل رمان‌هاي خود بهره گرفت. داستان‌هاي‏ کوتاهي که او در اين دوره ده‌ساله نوشت، در اغلب موارد، طرح‌واره‏هايي براي رمان‌هاي آتي‏ او بودند، داستان‌هاي کوتاهي که بعدها هم‌چون فصل‌هايي از رمان‌هاي طولاني‏تر او به‌کار گرفته شدند.

در آن روزگار تلقي نويسنده‌گان ادبيات جنايي پوليسي همانند اغلب مخاطبان‎شان، اين آثار را نمونه‌هايي از ادبيات عامه‎پسند محسوب مي‎کرد که در نشريات خاص عامه مردم نيز منتشر مي‎شدند. چندلر اما اگرچه کارش را با خواندن و نوشتن در اين نشريات آغاز کرد؛ اما حقيقت اين است که داستان کارآگاهي براي او، چيزي فراتر از يک محصول تجاري با نيات‏ سرگرم‌کننده عامه‏پسندانه بود.

اين واقعيت وقتي روشن مي‎شود که توجه داشته باشم که او خيلي دير و پس از پشت سر گذاشتن مشاغل و حرفه‏هاي طولاني و موفق بسيار به نوشتن روي آورد. او نخستين و بهترين رمانش، خواب بزرگ را در سال 1939، هنگامي که پنجاه ساله بود نوشت، در حالي که پيش از آن به مدت ده سال روي اين فُرم داستاني کار کرده بود.

در 1939 چندلر از داستان‌نويسي براي مجلات کناره‌گيري کرد. در همين سال، اولين رمان او با نام خواب بزرگ منتشر شد و شخصيت فيليپ مارلو را به عنوان کارآگاهي خصوصي به خواننده‌گانش معرفي کرد. کارآگاهي با حدود 40 سال سن و قد بلند و چشمان خاکستري که داراي تحصيلات دانشگاهي بود و علاقه زيادي به حل مسايل شطرنج و هم‌چنين موسيقي کلاسيک داشت. نام فيليپ مارلو از روي نام نويسنده قرن 16 کريستوفر مارلو اقتباس شده بود که البته کريستوفر برخلاف فيليپ مارلو از خلق‌وخويي خشن و عصبي برخوردار بود.

«خواب بزرگ» ساخته هوارد هاکس و موفق‌ترين اقتباس از آثار چندلرو

ريموند چندلر اولين رمانش "خواب بزرگ” را در سال 1939 و صرفاً در عرض سه ماه به نگارش درآورد. دو بخش از اين رمان يعني "جريان حق‌السکوت” و "ناپديد شدن” را از روي دو داستان "قاتل زير باران” و "پرده” به قلم خودش که پيش از آن در "ماسک سياه” منتشر شده بودند، در اين رمان مورد استفاده قرار داد. شيوه‌يي که بعدتر در مورد دو رمان ديگرش يعني "بدرود خوشگل من” و "بانويي در درياچه” نيز به کار گرفت.

زنده‌گي چندلر در انگلستان و هم‌چنين تجربه مشاغل گوناگون براي او نتايجي را نيز به همراه داشت که به شکلي خلاقه به اعتلاي داستان‎نويسي‎اش انجاميد. چندلر خودش را پيش از هر چيز، يک نويسنده سبک‏مدار قلمداد مي‏کرد. فاصله‏اش از زبان امريکايي اين فرصت را به او داد تا زبان امريکايي را به همان شکلي که در آثارش ديده‏ مي‏‌شود، به کار برد.

از اين جنبه، موقعيت او چندان بي‌شباهت به ناباکوف نيست: نويسنده‏يي‏ که به زبان غير مادري مي‏نويسد، نوعي سبک‏مداري به ضرب و زور شرايط. زبان‏ نمي‏توانست براي او به شکل ناخودآگاه عمل کند، واژه‌گان نمي‏توانستند بدون مسأله‏زايي بر او ظهور کنند. نگرش غيرتأمّلي و عوامانه‏اش به تجربه ادبي از اين به بعد ممنوع مي‏شود، و او در زبانش نوعي تراکم و مقاومت مادي احساس مي‏کند: حتا آن کليشه‏ها و قراردادهايي که‏ براي گوينده بومي در حکم واژه‌گان نيستند، بلکه نوعي ارتباط فوري و بي‌واسطه‏اند، بازتابي‏ ناجور در دهان او دارند و در ميان گيومه‏هاي نقل قول مورد استفاده قرار مي‏گيرند.

جملات او کلاژهايي از مصالح ناهمگون است؛ کلاژهايي از پاره‏هاي زبان‌شناختي، حالات گفتاري، گونه محاوره‏يي، نام‌هاي مکان و گفته‏هاي محلي است؛ همه با زحمت زياد در يک توهم‏ گفتار پيوسته نوشته مي‏شود. در اين وضعيت، موقعيت زيسته نويسنده زبان قرضي، مظهري‏ از موقعيت نويسنده مدرن به طور عام است. در اين موقعيت، واژه‏ها ابژه‏هايي براي او مي‏شوند. داستان کارآگاهي، به عنوان فرمي هنري فاقد محتواي ايديولوژيک، بدون‏ هيچ‌گونه ديدگاه فلسفي، اجتماعي يا سياسي، به چنين تجربه‌گرايي سبک‌مدارانه‏يي اجازه ظهور مي‏دهد.

در 1946 چندلر جايزه ادگار را بابت فيلم‌نامه‌نويسي دريافت کرد و هشت سال بعد در 1954 اين جايزه را به‌خاطر رمان‎نويسي کسب کرد. وي در آخرين سال‌هاي عمرش، به‌رياست «انجمن نويسنده‌گان داستان‌هاي اسرارآميز امريکا» انتخاب شد.




آثار چندلر اغلب در سينما مورد اقتباس قرار گرفته، همانند: بدرود، خوشگل من (ادوارد دميتريک، 1944)، خواب بزرگ (هوارد‌هاکس، 1946)، کوکب آبي (جرج مارشال، 1946)، خانمي در درياچه (رابرت مونتگمري، 1946)، سکه طلاي قديمي برشير (جان برام، 1947) مارلو (پل بوگارت، 1969) و خداحافظي طولاني (رابرت آلتمن، 1973) … اما در اين ميان، بهترين اقتباس سينمايي از رمان‌هاي چندلر به سال 1946 باز مي‌گردد که در اين سال کمپاني برادران وارنر فيلمي را بر اساس رمان خواب بزرگ تهيه کرد که کارگرداني آن را هوارد هاکس برعهده گرفت و در آن همفري بوگارت عهده‌دار ايفاي نقش فيليپ مارلو شد. فيلم‌نامه اين فيلم را نويسنده‌گان و فيلم‌نامه‌نويسان بزرگي هم‌چون ويليام فاکنر و لي براکت نوشته‌اند.

بازيگران سرشناسي چون همفري بوگارت، رابرت ميچام، ديک پاول و اليوت گلد و جيمز گارنر ايفاگر نقش مارلو بوده‌اند. اما در اين ميان، تنها و تنها همفري بوگارت بود که توانست شمايل دوست داشتني مارلو را همان‌گونه جادويي روي پرده زنده کند، هرچند که او تنها يک بار در نقش مارلو ظاهر شد و البته کوتاهي قامت او در قياس با توصيفي که چندلر از مارلو داده، مورد انتقاد برخي قرار گرفت. با اين حال اما امروزه از ميان فيلم‌هايي که از آثار چندلر اقتباس شده، خواب بزرگِ هاکس و بوگارت در نقش مارلو از همه ماندگارتر بوده است.

جالب‎ترين نکته در مورد اقتباس از آثار چندلر اين‌که: در فيلم «زماني براي کشتن» ساخته هربرت ليدز (1942) که بر اساس رمان «پنجره مرتفع» اثر چندلر جلوي دوربين رفت، شخصيت فيليپ مارلو جاي خود را به کارآگاه ديگري به نام «مايک شين» که توسط «برت هاليدي» خلق شده بود، داد! (4)

ريموند چندلر و همسرش

چندلر در 1924 با زني به نام سيسيلي هارلبارت ازدواج کرد که 18 سال از خودش بزرگ‌تر بود. سيسيلي تا آن زمان دوبار ازدواج کرده و طلاق گرفته بود و در زمان ازدواج با چندلر در سن 53 ساله‌گي قرار داشت. هرچند که اطرافيان چندلرحکايت مي‎کنند که او در اين زمان ده سالي جوان‌تر به نظر مي‎رسيد. با وجود ماجراهايي که زنده‌گي با زني بسيار مسن‎تر از خود براي چندلر به همراه داشت، او علاقه‌يي بسيار به همسرش داشت، از همين رو دو ماه پس از درگذشت همسرش سعي کرد به‌ زنده‌گي خود خاتمه دهد، چرا که احساس مي‎کرد بدون او نمي‌تواند به‌ زنده‌گي‌اش ادامه دهد. با اين حال، به‌موقع کمک خواست و نجات يافت و تا پنج سال پس از مرگ سيسيلي (همسرش) ‌زنده‌گي کرد. چندلر در هنگام مرگ در شهر ديگري مي‎زيست، اما 52 سال بعد از مرگ او، علاقه‌مندانش آرامگاه او همسرش را در کنار هم قرار دادند.

ريموند چندلر در روز 26 مارچ 1959 به‌دليل ابتلا به التهاب ريه‌ها، با تني رنجور روي تخت بيمارستان چشم از جهان فرو بست. در حالي درگذشت که هنوز نوشتن نيمي از رمان جديدش به نامPoodle Spring باقي مانده بود. رمان ناتمام او را رابرت بي پارکر کامل کرد. اين نويسنده هم‌چنين ادامه‎يي هم براي داستان خواب بزرگ نوشت و آن را «شايد يک رويا» نام نهاد.

کتاب‌شناسي چندلر به زبان فارسي:

ـ خواهر کوچيکه (ترجمه اسماعيل فصيح) خداحافظي طولاني (ترجمه فتح‌الله جعفري جوزاني) بانويي در درياچه (کاوه ميرعباسي) دردسر حرفه من است – و چهار داستان کارآگاهي – (ترجمه کاظم اسماعيلي)
ريموند چندلر و بيلي وايلدر

قاتلي در زير باران (ترجمه کاظم اسماعيلي)خواب گران (ترجمه قاسم هاشمي‌نژاد)حق‌السکوت (ترجمه احسان نوروزي)قاتل در باران (ترجمه احسان نوروزي)پنجره مرتفع (ترجمه حسن زيادلو)بدرود خوشگل من (ترجمه نيره رحماني ـ در دست ترجمه)




پي‎نوشت:

1ـ بيلي وايلدر روايت مي‎کند که در اوج دوران شهرت مرلين مونرو و اتفاقاً در يکي از بهترين نقش‌آفريني‌هايش در فيلم بعضي‎ها داغش را دوست دارند، از دست او حسابي شاکي بوده؛ مرلين مونرو اغلب سر صحنه ديالوگ‌هايش را فراموش مي‎کرده و …

2ـ همان اتفاقي که چندسال قبل براي جيمز دين، هنگام راننده‌گي با آن سرعت‎هاي مرگ‌بار مورد علاقه‎اش پيش آمد.

3ـ روايت است که چندلر وقتي با همسرش آشنا شد، تصور مي‎کرد او نهايتاً فقط هشت‌سالي بزرگ‌تر از خودش باشد… همسرش که پيش از آن مدل نقاشي بود، آن‌قدر زيبا به چشم مي‌رسيد که اين ده سال به چشم نيايد، اما بعدها که سن‌وسالش بالا رفت و بيمار شد، خيلي زود تحليل رفت و آن هجده سال تفاوت سن، خودش را به شکل آشکاري نشان داد!

4ـ احتمالاً اين ماجرا ربطي به شهرت برت هاليدي و کارآگاه ابداعي‎اش مايک شين در قياس با چندلر و مارلو، در آن تاريخ داشته باشد.


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۱۲۶۷۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

میراث «پل آستر» در سینما

«پل آستر» در کنار این که نویسندگی ماهر و سرشناس بود، در فیلمنامه‌نویسی و حتی کارگردانی در سینما نیز فعال بود.

به گزارش ایسنا، «پل آستر» رمان‌نویسنده معروف آثاری چون سه‌گانه «نیویورک» در حالی در سن ۷۷ سالگی به دلیل عوارض ناشی از بیماری سرطان درگذشت که نه تنها چهره‌ای شاخص در دنیای ادبیات بود، در عرصه سینمایی نیز تاثیرات زیادی داشت و ۱۸ رمان از آثار او از جمله «موسیقی شانس» به فیلم تبدیل شدند.

او خودش نیز وارد عرصه فیلمنامه‌نویسی شد و کار خود را با نگارش فیلمنامه «دود» (۱۹۹۵) با بازی «هاروی کایتل»، «ویلیام هرت» و «جیانکارلو اسپوزیتو» آغاز کرد و این اثر جایزه بهترین فیلمنامه اول را برای آستر از جوایز مستقل اسپریت به ارمغان آورد. همچنین فیلم «دود» که کارگردانی آن را «وین وانگ» بر عهده داشت، موفق به کسب خرس نقره‌ای جایزه هیات داوران از چهل و پنجمین جشنواره فیلم برلین هم شد.

«پل آستر» در دنباله فیلم «دود» با عنوان «صورت آبی» که در سال ۱۹۹۵ ساخته شد در کنار «وین وانگ» به صورت مشترک کارگردانی فیلم را نیز بر عهده داشت و این کمدی که بار دیگر با نقش‌آفرینی «هاروی کایتل» و «جیانکارلو اسپوزیتو» به همراه« لو رید»، «میرا سوروینو» و «مدونا»‌ بود با نقدهای متفاوتی رو به رو شد.

این نویسنده در فیلم «مرکز جهان» در ۲۰۰۱ با فیلمنامه‌ای مشترک با «وین وانگ» بار دیگر کارگردانی را تجربه کرد. این فیلم که نخستین نمایش جهانی خود را در پنجاه و چهارمین جشنواره فیلم کن تجربه کرد، نامزد دریافت جایزه مستقل اسپریت برای بهترین بازیگر زن (مولی پارکر) شد.

در سال ۱۹۹۸، آستر فیلم «لولو روی پل» را نویسندگی و کارگردانی کرد و در سال ۲۰۰۷ در فیلم «زندگی درونی مارتین فراست» با بازی «دیوید تیولیس»، «ایرنه جاکوب» و «مایکل ایمپریولی» بار دیگر نگارش فیلمنامه و کارگردانی را بر عهده داشت.

«آستر» در «دانشگاه کلمبیا»‌ تحصیل کرد و در اوایل دهه ۷۰ میلادی به پاریس مهاجرت کرد و به فعالیت‌های مختلفی از جمله ترجمه کردن پرداخت. او در سال ۱۹۷۴ میلادی به ایالات متحده آمریکا بازگشت و ازدواج کرد.

در ژانویه سال ۱۹۷۹ میلادی پدر «آستر» درگذشت و این اتفاق به دلایلی به نوشتن نخستین کتاب خاطرات این نویسنده منجر شد؛ «اختراع انزواء»  که در سال ۱۹۸۲ میلادی منتشر شد.

«آستر» با انتشار «شهر شیشه» در سال ۱۹۸۵ که نخستین جلد از سه‌گانه «نیویورک» بود به موفقیت چشمگیری دست یافت.

این نویسنده به طور مرتب در دهه ۸۰، ۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی بیش از ده‌ها رمان از جمله «قصر ماه» (۱۹۸۹)،‌ «موسیقی شانس» (۱۹۹۰)، «کتاب توهم»‌(۲۰۰۲) و «شب پیشگویی»(۲۰۰۳) منتشر کرد.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • ایستادن
  • درباره پل استر، نویسنده شهیر آمریکایی/ تراژدی پست مدرن
  • میراث «پل آستر» در سینما
  • پل استر، نویسنده شهیر آمریکایی در گذشت
  • مسوولان در نشر و چاپ کتاب نویسندگان را حمایت کنند
  • بحران ادبیات داریم
  • تکلیف بیرانوند برای دیدار با سپاهان مشخص شد
  • مانع بزرگ برای حضور بیرانوند مقابل سپاهان
  • از بیرانوند اصرار، از پزشکان پرسپولیس انکار؛ مقابل سپاهان هم رفیعی فیکس است
  • اصرار بیرانوند و انکار مستند پزشکان برای وضعیت دروازه پرسپولیس